ادامه روز اول مدرسه
صبح زودبیدارشدی وقتی صدات زدم بجای اینکه بری دست صورت بشوری رفتی سراغ لباس هات خندیدم😂گفتم پسرم اول دست صورت بعدصبحونه زودکارات کردی تامن بیام دیدم عزیزترازجانم علی جونم لباس هاش میپوشه😁😍
بابا جونت هم بخاطرت ازاداره مرخصی گرفته بود تاروز اول مدرسه رو باهم باشیم😍چه بابای مهربونی😁🤗همه آماده به مدرسه رفتن اززیرقرآن ردشدی به امیدتوکل به خدای مهربان راه جدیدی قدم بزاری راه عرصه علم دانش😊😍👨🎓
رسیدیم به مدرسه😍😍😍😍
واردمدرسه شدی همه دوستات بودن 😍😘پسرگلم توک شیطون بودی گفتم برو بابچه هابازی کن نمیرفتی نشستی پیشم گفتم پسرم بزرگ شده دیگ شیطونی نمیکنه😂😁😍بعدیه طرف خیاط جایزه هاتون گذاشته بودن رفتیم باهم عکس انداختیم
آفتاب میزد به چشمات اذیت میشدی نتونستی چندثانیه بازکنی🤣😂مجبورشدم گفتم بشینی خودم سایه بندازم صورت😅😄
😍😂
درآخرهم زنگ مدرسه زدن شماتوصف وایسادین ردیف بندی کردن شما شدی کلاس امید۲😍😍😍
جایزه هاتون دادن عکس انداختین
بسلامتی کامل رفتین توکلاس نشستین😍😍😍😘😘😘چقدرخوشحال بودی
عشق مامانی ورودت به عرصه علم دانش مبارک
همیشه موفق موئدباشی😘😘😍😍😍🤩🤩🤩🤩😍😍😘😘😘😘😍🤗🤩🤩🤗🤗🤩🤩😍😍😍😘😘😘😍